هــمه چيز از يه بطری بازی


شروع شد


كمی بعد از


نيمه شب

روی يك ميز شش نفره


همه مست و خراب


بطری چرخيد


چرخيد و چرخيد


همه چشمها به


چرخشش بود
... ... ... ... ...

حركتش كم شد


... ... ... ...

كم تر و كم تر


تا بالاخره ايستاد


سرش به طرف من بود


به هر حال من بايد


اطاعت می كردم


با چشم مسير سر تا


انتهای بطری رو طی كردم

آخرش رسيد به اون


نگاهم كرد و


خنديد


بلند بلند


می خنديد


دليل خنده هاش رو نمیفهمیدم


تا اينكه ساكت


شد و


خيره به من


به لباش


چشم دوخته بودم


: منتظر اينكه بگه


رو دستات راه برو يا


صورتت رو با سس بشور


يا يه چيزی


مثل همينا


كه يهو كوبید


روی ميز و


ابرو هاشو


تو هم كرد


گفت : حـكـم



"عاشقم شو"

و من بايد


عمل میکردم

اين


قانون


بازی بود
7 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/03/14 - 00:15
پیوست عکس:
جــدایی (1311).jpg
جــدایی (1311).jpg · 403x398px, 16KB